با کمک اتصال آیات در سوره نحل و سوره روم

در سوره نحل سوره 16 داریم :

 

وَاللَّـهُ فَضَّلَ بَعْضَكُمْ عَلَىٰ بَعْضٍ فِي الرِّ‌زْقِ ۚ فَمَا الَّذِينَ فُضِّلُوا بِرَ‌ادِّي رِ‌زْقِهِمْ عَلَىٰ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُهُمْ فَهُمْ فِيهِ سَوَاءٌ ۚ أَفَبِنِعْمَةِ اللَّـهِ يَجْحَدُونَ ﴿٧١

 

در اطراف این آیه و کل سوره در مورد علم و وحی و ذکر و تبیین و مجادله احسن آمده است.بنابراین در این سوره ریشه یابی میشود که برتری بعضی افراد بر بعضی دیگر در رزق بر اساس تفوق علمی و فکری الهی طبیعی حاصل شده است. بر این مبنا و ریشه الهی است که باید در رزق داده شده طبق فرمان او عمل کرد.

 

ابتدائا کلمه جلاله "الله" آمده برای تاکید بر نقش الهی است. خطاب اصلی کلام بر "کم" یعنی "شما" است.این خطاب باید تا پایان آیه لحاظ شود.

 

مالکیت برده مجوزی نیست که خداوند به دارندگان برده داده باشد این مالکیت و کار غلط از جانب خود آنهاست...در اینجا بطور ضمنی برده داشتن را نیز نفی میکند.فعل "رد" با حرف "علی" برای تبدیل است. نباید آنرا با کاربرد با حرف "الی" اشتباه بگیریم.

 

ضمن رعایت خطاب به "شما" اشاره به اینستکه  برتری داده شدگان نباید رزق فراوان خود را "ملک طلق خود" بدانند. چون این نتیجه بخشش الهی بوده است آنها با برتری داده نشدگان در رزق "سواء" هستند. آنها باید بدانند که (با کسانی از شما که برتری داده نشده اند) در رزق الهی داده شده "سواء" هستند.

 

با این توضیح که برتری داده شدگان باید انفاق کنند چنانکه در آیات بعدی می آید. این انفاق همان توضیح "سواء" بودن در رزق عطا شده است. این انفاق باید با مشورت بین مومنین باشد تا اموال بطور صحیح مصرف شود چنانکه در سوره النساء فرموده است:

 

وَلَا تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّـهُ لَكُمْ قِيَامًا وَارْ‌زُقُوهُمْ فِيهَا وَاكْسُوهُمْ وَقُولُوا لَهُمْ قَوْلًا مَّعْرُ‌وفًا ﴿٥ النساء

 

چون "آنها" "سواء بودن" در رزق الهی را قبول ندارند "آنها"به انکار متهم میشوند. این "سواء شدن" نیست بلکه "سواء بودن" است. چون نمونه داریم که فرموده "فتکونون سواء" :

 

وَدُّوا لَوْ تَكْفُرُ‌ونَ كَمَا كَفَرُ‌وا فَتَكُونُونَ سَوَاءً ۖ...﴿٨٩ النساء

 

نمونه ای دیگر هم برای "سواء بودن" وجود دارد. "سواء بودن" انسانها از نظر صاحب مکان :

 

... الَّذِي جَعَلْنَاهُ لِلنَّاسِ سَوَاءً الْعَاكِفُ فِيهِ وَالْبَاد... ﴿٢٥ الحج           

 

برتری اشاره شده برتری طبیعی اولیه است همانطور که در جوار این آیه آیات طبیعی دیگر نیز معرفی میشوند. برتری های بعدی بر حسب ایمان و تلاش و کسب علم و دانش و شکر نعمت است.

 

در تفسیر المیزان آمده است :

 

"و اينكه فرمود: (فما الذين فضلوا برادى رزقهم على ما ملكت ايمانهم ) قرينه بر اين است كه مراد، قسم دوم از برترى است يعنى برترى از جهت كيفيت، و مقصود اين است كه بعضى حريت و استقلال در آنچه دارند داده شدند، بطورى كه نه استقلال و حريت خود را به زيردست خود منتقل مى كنند و نه مى توانند چنين كارى بكنند، يعنى حريت و استقلال خود را به مملوك خود داده هر دو در داشتن آن مساوى گشته ملكيت و آقائيش را از بين ببرد"

 

آیا قدرتمندان از اینکه توان ایشان منحصر به آنها و عطیه الهی دانسته شود ناراحت می شوند؟ چه پادشاهانی که قدرت خود را از جانب خداوند میدانستند!! آیا آموزش و ایمان منجر به کسب توان نمی شود؟ آیا با این برداشت مجوز برده داری بطور ضمنی صادر نمی شود؟

 

---------------------------------

 

در سوره روم سوره 30 میخوانیم:

 

ضَرَ‌بَ لَكُم مَّثَلًا مِّنْ أَنفُسِكُمْ ۖ هَل لَّكُم مِّن مَّا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُم مِّن شُرَ‌كَاءَ فِي مَا رَ‌زَقْنَاكُمْ فَأَنتُمْ فِيهِ سَوَاءٌ تَخَافُونَهُمْ كَخِيفَتِكُمْ أَنفُسَكُمْ ۚ كَذَٰلِكَ نُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْقِلُونَ ﴿٢٨﴾  روم

 

در این سوره ریشه برتری در رزق بیان نمی شود بلکه نحوه روبرو شدن با آن مطرح است.در حقیقت قسط در رزق در سطح جهانی باید برقرار شود.

 

در این سوره "ما ملکت ایمانکم" همان برده های آن عصر هستند.این موضوع با اشاره به کشورها قابل توجه است.چه بسا کشورها یا مناطقی در جهان بودند که در نبود معلم افراد بسیاری از آنها از تعلیمات اولیه نیز بی بهره بوده و بعنوان برده به کشورهای دیگر منتقل میشدند...

 

این "نفصل الآیات" ما را به یاد سوره فصلت و "سواء بودن" می اندازد:

 

وَجَعَلَ فِيهَا رَ‌وَاسِيَ مِن فَوْقِهَا وَبَارَ‌كَ فِيهَا وَقَدَّرَ‌ فِيهَا أَقْوَاتَهَا فِي أَرْ‌بَعَةِ أَيَّامٍ سَوَاءً لِّلسَّائِلِينَ ﴿١٠ فصلت

 

این بیانات در باره انسانها بطور کلی و در گستره تمام زمین است. نعمات الهی در دست افراد و کشورهای غنی امانت الهی است که باید با مدیریت خود مومنین آن کشورها به کشورهای ضعیف رسانده شود در غیر این صورت فساد در زمین رخ خواهد داد که مبارزه مومنین را الزامی میسازد.

 

برقراری قسط در جامعه اسلامی نوظهور الگویی بود که کافرین و مسرفین تحمل نکردند و نمی کنند و حاشیه امنی برای مسلمین ایجاد نخواهد شد.لذا مسلمین از همان زمان رسول الله و پیروزی در سایه حمایت الهی باید در توجه به دیگر کشورها و تبلیغ قسط و ایمان پایدار می ماندند...والا کافرین در ظاهری آراسته و به کمک عوامل داخلی در کار چپاول دیگر کشورها خواهند بود...

 

---------------------------------

 

در سوره نحل آیه 61 میفرماید:

 

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِظُلْمِهِمْ مَا تَرَكَ عَلَيْهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ لَا يَسْتَأْخِرُونَ سَاعَةً وَلَا يَسْتَقْدِمُونَ (61) نحل

 

در این مورد اختلافات بسیاری رخ داده است در حالی که اگر اتصال آیات ماقبل و مابعد آن را رعایت کنیم مشکل حل شده و جنبه های بیشتری از اعجاز قرآن دیده خواهد شد.

 

ارتباط با آیات بعدی توسط بزرگان رعایت شده ولی ارتباط با آیات قبل و تمام موارد مربوطه در کل قرآن با رعایت اتصال آیات هر سوره کمتر مورد توجه ایشان قرار گرفته است.

 

در آیه قبل میفرماید:

 

لِلَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِالْآخِرَةِ مَثَلُ السَّوْءِ وَلِلَّهِ الْمَثَلُ الْأَعْلَى وَهُوَ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ (60) نحل

 

گویی اشاره به "کسانی که ایمان به قیامت ندارند" با کلمه "دابه" نوعی تحقیر و مثل سوء برای آنهاست.آنها را از جنس دابه دانسته است.یعنی "من" در "من دابه" بیانیه یا جنسیه می باشد.اگر خداوند میخواست آنها را مواخذه کند دواب خاصی در زمین باقی نمی ماندند...(من جنسیه و "از جنس... " در سوره نحل متعدد آمده است.)

 

اشاره اساسی در سوره انفال قرار گرفته است.در سوره انفال سوره 8 در دو مورد افرادی که نمی شنوند و... و کافر به روز قیامت هستند بدترین دواب خوانده شده اند نه تمام انسان ها:

 

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الصُّمُّ الْبُكْمُ الَّذِينَ لَا يَعْقِلُونَ (22) انفال

 

إِنَّ شَرَّ الدَّوَابِّ عِنْدَ اللَّهِ الَّذِينَ كَفَرُوا فَهُمْ لَا يُؤْمِنُونَ (55) انفال

 

انسانهایی که حق را نمی شنوند و تعقل نمی کنند و به آخرت ایمان نمی آورند موجوداتی در حد موجودات صرف طبیعی و در ردیف مخلوقات جنبنده پست تر از انسان قلمداد میشوند بعلاوه از بدترین آنها...

 

اتفاقا در ادامه آیه 61 در سوره نحل هم آخرین صفت افراد مورد اشاره را نیز "اضافه" میکند:

 

وَيَجْعَلُونَ لِلَّهِ مَا يَكْرَهُونَ وَتَصِفُ أَلْسِنَتُهُمُ الْكَذِبَ أَنَّ لَهُمُ الْحُسْنَى لَا جَرَمَ أَنَّ لَهُمُ النَّارَ وَأَنَّهُمْ مُفْرَطُونَ (62) نحل

 

آنچه باعث سر درگمی شده است بعضی موارد دیگر از کاربرد کلمه "دابه" در سور دیگر ازقبیل سوره فاطر و سوره نور می باشد.

 

اگر اتصال آیات این دو سوره را رعایت کنیم می بینیم که "دابه" در حالت کلی به انسان گفته نمی شود بلکه به جنبنده های دیگر روی زمین اطلاق میگردد. فقط انسان های کافر هستند که در مثل "دابه" و "شر الدواب" توصیف گردیده اند:

 

وَاللَّهُ خَلَقَ كُلَّ دَابَّةٍ مِنْ مَاءٍ فَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى بَطْنِهِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى رِجْلَيْنِ وَمِنْهُمْ مَنْ يَمْشِي عَلَى أَرْبَعٍ يَخْلُقُ اللَّهُ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ (45) نور

 

فعل ماضی خلق در خلق کل دابه در کنار فعل مضارع یخلق در انتها جداسازی خلقت موجودات طبیعی غیر انسان از انسان است.در تایید این برداشت آیات همجوار هستند که خطاب به خود انسان و دعوت ایشان به دیدن آیات طبیعت است.

 

در سه گانه "انسان و الدواب و الانعام" در آیه ذیل از سوره فاطر نیز خود بخود انسان از دواب جدا آمده است:

 

وَمِنَ النَّاسِ وَالدَّوَابِّ وَالْأَنْعَامِ مُخْتَلِفٌ أَلْوَانُهُ كَذَلِكَ إِنَّمَا يَخْشَى اللَّهَ مِنْ عِبَادِهِ الْعُلَمَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ غَفُورٌ (28) فاظر

 

اما چرا انعام در اینجا در زمره دواب نیست؟ جواب در رعایت اتصال آیات سوره فاطر است.آیات همجوار در تعدد رنگ ها در بین موجودات است.تنوع رنگ ها در سه حوزه انسانها و چهارپایان و دیگر جنبده ها تقسیم شده است.

 

تعداد رنگ ها بین انسان ها از چند رنگ خاص بیشتر نیست همینطور در میان چهار پایان ولی تنوع رنگ در میان بقیه جنبنده ها بیشتر است که ترکیبی از سه رنگ اصلی(RGB) یعنی سبز و قرمز و آبی هستند.

 

سه حوزه بودن در رنگ ما را به یاد سه گانه آیه اول سوره فاطر می اندازد:

 

الْحَمْدُ لِلَّهِ فَاطِرِ السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ جَاعِلِ الْمَلَائِكَةِ رُسُلًا أُولِي أَجْنِحَةٍ مَثْنَى وَثُلَاثَ وَرُبَاعَ يَزِيدُ فِي الْخَلْقِ مَا يَشَاءُ إِنَّ اللَّهَ عَلَى كُلِّ شَيْءٍ قَدِيرٌ

 

سه گانه های موجود در سوره فاطر مورد مشابه از آیه 61 در سوره نحل در اینجا را نیز مشمول همان نظریه میکند:

 

وَلَوْ يُؤَاخِذُ اللَّهُ النَّاسَ بِمَا كَسَبُوا مَا تَرَكَ عَلَى ظَهْرِهَا مِنْ دَابَّةٍ وَلَكِنْ يُؤَخِّرُهُمْ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَإِذَا جَاءَ أَجَلُهُمْ فَإِنَّ اللَّهَ كَانَ بِعِبَادِهِ بَصِيرًا (45) فاطر

 

اگر مواخذه (از ظالمین مواخذه میشود نه مومنین) الهی در مورد مردم انجام میشد افرادی از جنس دابه بر روی زمین باقی نمی ماندند.

 

شاهد بر اینکه در حالت کلی به انسان "دابه" گفته نمی شود یکی آیه 38 سوره انعام است:

 

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا طَائِرٍ يَطِيرُ بِجَنَاحَيْهِ إِلَّا أُمَمٌ أَمْثَالُكُمْ مَا فَرَّطْنَا فِي الْكِتَابِ مِنْ شَيْءٍ ثُمَّ إِلَى رَبِّهِمْ يُحْشَرُونَ (38) انعام

 

که بصراحت معلوم میکند "دابه" غیر انسان بوده و البته بجهت میزان "روح" در وجود آنها در وسع خودشان حشر و نشر دارند...(عدد 38 و کلمه "الکتاب" اشاره به سوره مریم و وجود مکرر کلمه کتاب در آن سوره نیست؟)

 

دیگری آیه 6 از سوره هود است:

 

وَمَا مِنْ دَابَّةٍ فِي الْأَرْضِ إِلَّا عَلَى اللَّهِ رِزْقُهَا وَيَعْلَمُ مُسْتَقَرَّهَا وَمُسْتَوْدَعَهَا كُلٌّ فِي كِتَابٍ مُبِينٍ (6) هود

 

نباید این اشاره به رزق ما را به این نتیجه یکسان بودن انسان و دابه بطور کلی برساند بلکه باید رعایت اتصال آیات سوره را نموده و بدانیم که انسان از قبل در آیه 3 "متاع" لازم خود را داده شده است:

 

وَأَنِ اسْتَغْفِرُوا رَبَّكُمْ ثُمَّ تُوبُوا إِلَيْهِ يُمَتِّعْكُمْ مَتَاعًا حَسَنًا إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى وَيُؤْتِ كُلَّ ذِي فَضْلٍ فَضْلَهُ وَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنِّي أَخَافُ عَلَيْكُمْ عَذَابَ يَوْمٍ كَبِيرٍ (3) هود

 

منظور این نیست که کلمه "رزق" برای انسان بکار نمی رود بلکه در موارد بسیاری هم بکار رفته ولی در این سوره و در این آیه برای انسان نیست.

 

از طرف دیگر درسوره هود آیه 56 داریم :

 

إِنِّي تَوَكَّلْتُ عَلَى اللَّهِ رَبِّي وَرَبِّكُمْ مَا مِنْ دَابَّةٍ إِلَّا هُوَ آخِذٌ بِنَاصِيَتِهَا إِنَّ رَبِّي عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِيمٍ (56) هود

 

گرفتن ناصیه در مورد کافرین و مجرمین صورت میگیرد نه درباره مومنین و متقین.لذا این آیه در سوره هود ناقض برداشت از آیه 6 نیست.این آیه همچون آیات سابق الاشاره در مورد لحاط شدن کافرین در ردیف حیوانات طبیعی و مثل سوء در مورد آنهاست.

 

آیات دیگری شامل کلمه دابه وجود دارند که آنها نیز موید این نظرند یعنی شاهد بر اینکه در حالت کلی به انسان "دابه" گفته نمی شود.

 

استعانت از روش مورد اشاره در خود قرآن یعنی "اتصال قول" و به تبع آن اتصال آیات هر سوره ما را از سر درگمی نجات خواهد داد. در غیر این صورت در معرض فرو غلطیدن در الگوهای نظری شخصی خود قرار میگیریم.

 

صفحه اول